مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

کتک زدن

مامان خوبم؛ مدتها پیش خیلی دست به زدن و گاز گرفتن داشتی. خیلی وقت گرفت تا بتونیم این عادت بد رو از سرت بندازیم. به این اعتقاد دارم که تو پسر هستی و نباید عادت های دخترونه داشته باشی. مثلا وقتی گریه میکنی سریع به حرفت گوش ندم. ولی اصلا نه من و نه پدرت از این حرکات خوشمون نمیاد. متاسفانه دوباره این عادت زشت بهت برگشته. به طوریکه چند روز پیش وقتی از اداره برگشتم دیدم صورت و دست های خاله زهرا رو تمام خش انداختی. انقدر ناراحت شدم. وقتی به پدرت هم گفتم بسیار ناراحت شد و دعوات کرد. به این اعتقاد نداریم که چون پسری باید کتک زدن رو یاد بگیری اون موقع میشه باعث دردسر و ناراحتی همه. حتی همه اونهایی که اعتقاد دارند که پسر با...
23 دی 1392

نه گفتن

گل پسر مامان ؛ مدتی هست که یاد گرفتی "نه" میگی. مثلا میگم مهراد غذا میخوری؟ نه. فقط ی کلمه. مهراد بیا بخواب . نه. عاشق این "نه" گفتنت هستم که یک کلامه. مثل همه مردها قد و یک کلامی دیگه. خیلی خیلی دوستت دارم گل پسرم ...
23 دی 1392

رفتن به شمال

6 آذر پنج شنبه به همراه خاله ها و باباجون و مامان جون به پیشنهاد پدر رفتیم ساری دیدن یکی از اقوام. و من فراموش کرده بودم که برات بنویسم. زحمت پست رو خاله زینب کشید. و من این دو خط رو اضافه کردم. حداقل نمیزارن رانندگی کنیم روی ماشین میشینیم گل بازی هم عالمی داره هاااااااا   با این دودست کوچکم دعا کنم دعا دعا ببخشیدا دهنم پراست.... کلاهبرداری تو روز روشن از بابامرتضی ...
8 دی 1392

یلدا مبارک

جوانمردم؛ من رو ببخش که اصلا نتونستم بیام یلدا رو تبریک بزنم. هفته گذشته خیلی خیلی سرم شلوغ بود. کارم تو اداره انقدر زیاد بود که حتی وقت غذا خوردن رو هم نداشتم. ما مامان های شاغل ی وقت هایی که درگیری زندگی داریم مجبور به کشیدن بار مسئولیت کاری رو هم داریم و مدتی هم بود که مشکلاتی تو اداره برام پیش اومده بود. بگذریم. شنبه 30 آذر مصادف بود با شب یلدا. خانواده ما به دو مناسبت خیلی خیلی اهمیت میده. یکی شب یلدا یکی شب عید. خانواده پدرت بیشتر به شب چهارشنبه سوری اهمیت میدهند و من بیشتر چهارشنبه سوری ها اونجا هستم البته چند سالی هست که هم چهارشنبه سوری و هم شب سال تحویل اونجا هستیم تا مامان طاهره کمتر نبود عمه جون رو احساس کنه ...
7 دی 1392

تولد هفده ماهگی

گل پسرم ، با چهار روز تاخیر هفده ماهگیت رو تبریک میگم. دیگه شما تو این ماه: 1- خودت با اسباب بازی هات بازی می کنی . بیشتر با قابلمه و لگن و آبکش سرگرم هستی. 2- کنترل تلویزیون رو برمیداری و خودت دکمه قرمز رو میزنی و روشن می کنی . 3- معنا و مفهوم کلمات رو می فهمی. مثلا وقتی می گیم کنترل رو بزار بالا می فهمی بالا کجاست؟ 4- تو در حال حاضر ده تا مروارید خوشگل داری که من چند روز پیش به این کشف رسیدم که یکی از دندون های نیشت به صدف دهنت رویش کرد. و می دونم که چقدر درد رو تحمل کردی، جوانمردم. 5- عاشق جاروبرقی، اتو هستی و هر کجا مهمونی هم بریم و چشمت به این دوقلم برسه دیگه حالت رو باید دید!؟ 6- جدیدا خیلی عاشق رورئک ...
7 دی 1392

تبخال

گل پسرم؛ شنبه هفته پیش اول دی ماه 92 بود که صبح دیدم تبخال گوشه لب خوشگلت زده. خیلی ناراحت شدم که چرا این مورد باید به من بره. خودم با کوچکترین ترس، ویروس، دلهره تبخال میزنم. دستت هم خورده بود به اون تبخال و ترکیده بود وسط بالای لبت ی تبخال زده بودی. مدام برات کرم آ زدیم ولی اثر نکرد. مجبور شدیم پما آسکیکلویر که مخصوص تبخال هست بزنیم. هم این تبخال زدنت هم خشکی لبت متاسفانه به خودم رفته و تو هم همیشه پاییز هم پارسال و هم امسال با این مسئله درگیر هستی . گل پسرم سالم باشی عشقم ...
7 دی 1392
1